دیروز که داشتم برمیگشتم خونه تو پیاده رو یه بچه گربه دیدم شاید اندازه یه کف دست 🥺
معلوم بود تازه راه افتاده
یه لحظه وایسادم برش دارم ببرم خونه گفتم بچه به این کوچیکی مامانش هنوز ولش نکرده شاید فقط رفته غذا بیاره و بیاد درست نیست بچه شو بردارم ولی خیلی گوگول بود مُردم واسش 🥲
این پیشی تاکسیدو کوچه مون (آقا فریبرز) خیلی بهم وابسته شده
کاش میتونستم بیارمت تو خونه که همیشه پیشم باشی 🖤🤍
سر یه پروژه ای مجبورم با یکی مرتب در ارتباط باشم و جلسه بذاریم با هم صحبت کنیم
بعد وقتی جلسه میذاره زنشم میاد میشینه همچین موشکافانه نگاه میکنه و حواسش هست که مبادا شوهر عزیزشُ تور کنم 🤦🏻♀️
یه دقیقه با پسره حرف میزنم همش استرس دارم چجوری نگاش کنم کی آی کانتکت داشته باشم و کی نداشته باشم که زنش بهش برنخوره و بعدا نیاد سرم نیاد سلیطه بازی کنه
اَه اگه جنبه ندارید و انقدر به شوهرتون شک دارید که فکر میکنید با صحبتای کاریم ممکنه مخش زده بشه ازدواج نکنید خب
خب مثل اینکه جواب داد 🙂
ولی می‌دونی چیه؟ دیگه از چشمم افتادی و هرگز اون تصویر قشنگی که ازت داشتم برنمی‌گرده
می‌دونم احمقانه ستا ولی من هنوز تو فکر اون پسره همکلاسیمم که جوابمُ نداد 😐
می‌دونم نباید به کارای آدمای بیشعور فکر کنم
می‌دونم اصلا ارزش فکر کردن نداره و تقصیر من نیست که اون شعور نداره
ولی ولی ولی
تا قبل از این اتفاق اگه ازم میپرسیدن یه نفرُ اسم ببر که مطمئنی آدم خوب و با جنبه و قابل اعتمادیه بدون فکر کردن اسم این پسره میومد تو ذهنم
یه کانادا رفتن دیگه چیه که انقدر عوض شدی؟ الان راحت میتونن برن انقدر پز دادن و عقده ای بازی نداره که 😂
این اتفاق چندتا درس مهم بهم داد اونم اینکه
۱) هیچی از هیشکی بعید نیست
۲) نباید برای هیچکس معرفت بذاری
خاک تو سر من که به این دو زاری بها دادم و خواستم تبریک بگم 🤭
دارم برنامه نویسی یاد میگیرم به نظرم خیلی جذاب و باحاله 🤭
حوصله فیلم دیدن ندارم
حوصله سریال دیدن ندارم
حوصله موزیک ندارم
حوصله بیرون رفتن و دور دور ندارم
حوصله تو خونه موندن ندارم
حوصله سرکار رفتن که اصلا نگو
حوصله درس خوندنم ندارم
واقعا نمیدونم حوصله چی دارم 😂
یکی از هم کلاسی های سابقم رفته کانادا
خیلی پسر خوب و خوش اخلاقی بود و همیشه توی کارام راهنماییم میکرد یا هروقت ازش سوالی داشتم همیشه جواب میداد
رابطه مون هم با خوب بود و حتی تا یه سال بعد از دفاع عیدا رو تبریک میگفت بهم یا اگه سوالی داشت میپرسید و من جواب میدادم
حالا دیروز بهش پی‌ام دادم و تبریک گفتم ولی پیاممُ هنوز سین نکرده
نمیدونم ترسیده بخوام ازش سوال مهاجرتی بپرسم
ترسیده بخوام حالا که رفته اونور خودمُ بهش نزدیک کنم
هنوز نرفته داره خودشُ میگیره
یا چی؟
بعضی رفتارا عجیب فکرتُ درگیر میکنن!
ولی من فقط و فقط می‌خواستم بعنوان یه همکلاسی سابق که خاطرات خوبی ازش داشتم بهش تبریک گفته باشم همین 🙂
